محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

محیا بانو

محیا موهاشو کوتاه کرده

بعد از گذشت 7 ماه ......

                                       به نام خدایی که در همین نزدیکی است دختر عزیزم محیا ا ونقدر پا قدم تو برای ما  خوب ومبارک بود که موفقیت هایی زیادی را برای ما به همراه داشت از جمله قبولی من در دانشگاه فرهنگیان دوره کارشناسی . به همین دلیل به خاطر فشرده بودن درس هایم در پایان هفته وکارهای زیاد تحقیقی من فرصت نکردم وبلاگ تو رو به روز کنم اما تصاویر خاطرات تو را دارم انشا الله داخل وبلاگت میزارم .امید به خدا   ...
27 دی 1394

شیطنت محیا خانم کار دست خودش داد

روز جمعه ۹۴/۴/۱۲افطاری خونه بابا بزرگ شون دعوت بودیم ما یکم زودتر رفتیم چند بار به خاطر کار های خطر ناکی که انجام میدادی بهت تذکر دادم ولی گوش به حرفم ندادی ونتیجش این شد که از روی میز چرخ خیاطی افتادی وگوشه ی ابروی چپت پاره شد و۴تا بخیه خورد بابایی هم از من بخاطر تو دعوا کرد. 
18 تير 1394

ثبت خاطرات محیا بعد گذشت 2 ماه

سلام به همه دوستان  دختر عزیزم  من به علت مشغله خیلی زیاد نتونستم در طی 2 ماه خاطرات تو رو به روز کنم واقعا شرایط خیلی دشواری داشتم .این ترم چون ترم آخر بود کار های تحقیقاتی زیادی داشتم به همین خاطر نتونستم خیلی از خاطرات زیبای تورا توی وبلاگت ثبت کنم  دخترم این روزها خیلی دوست داشتنی شدی ،حرفهای قشنگ میزنی -تو کارهای خونه کمک میکنی وبا دادشت هم گاهی اوقات خوبی وگاهی اوقات هم سخت دعوا میکنی از صدای نون خشکی هم به شدت می ترسی  پسرداییت رضا رو فوق العاده دوست داری .دوست داری مستقل باشی .خودت غذا میخوری خودت دوست داری دست وصورت تو بشوری وچیز های دیگه ..... کلی عکس با گوشیم از تو وداداشت آقا مسعود گرفته بودم  ...
11 تير 1394

خاطراتی از ایام نوروز

ایام نوروز ما دوشب متفاوت 2گروه متفاوت مهمان داشتیم بابایی یه سفر 4 روزه به تبریز داشت ومهمترین کاری که توی تعطیلات توانجام دادی گفتن جیشت بود که خیلی راحت طی سه روز به اتمام رسید نا گفته نمونه که نبود بابایی هم بی تاثیر نبود خلاصه تا امروز 35 روز که محیا تمیزه حتی شب هم بخاطر دستشویی از خواب بیدار مییشه این تصاویر مربوط به روزهایی که محیا خانم دیگه با مای بیبی خداحافظی کرده       ...
5 ارديبهشت 1394

عید 94

امسال عید سومین عیدی هست که خانواده ما 4 نفره شده وبه اتفاق پسر گلم آقا مسعود ودختر نازم محیا خانم ما به استقبال سال جدید رفتیم چون سال تحویل ساعت 2 شب بود تو وداداشی خواب بودین به همین خاطر ما عکس 4 نفره از سفره هفت سین نداریم ایام عید چند مهمونی هم داشتیم یه شب خانواده دایی قربان که بابا بزرگ غزل هم میشه به اتفاق غزلشون وعزیز وبابا بزرگ خونه ما بودن شب خوبی بود شب دیگه هم دایی محمد رضا که بابایی زندایی سمیرا هم میشه بودن که اون شب مهمونها مون بیشتر بودن دایی ابوطالب زندایی سحر دایی عبدالمطلب زندایی سمیرا *خاله جون دایی هاشم وعزیزو بابا بزرگ همون شب بعد از رفتن مهمون ها بابایی رفت تبریز   ...
4 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا بانو می باشد