محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

محیا بانو

محیا موهاشو کوتاه کرده

19 ماه گذشت

امروز اول شهریور ماه سال 1393 هست 4 روز که وارد 20 ماهگی شدی وقتی فکر میکنم،به خودم میگم   چه زود بزرگ شدی خوشبختانه تو دادش مسعود بعد از تولد منو زیاد اذیت نکردین تمام سختی ها قبل از تولد تون بود تنها نگرانی من وزن کم توه که هر کاری کردم فایدهای نداشت  غذا هم به زور و اجبار میخوری اگر میلت باشه وگر نه اصلن غذا نمی خوری فقط میگی ممجی (شیر) 4 روز پش یک روز کامل بهت شیر ندادم آخر شب از ناراحتی وبی حال بودنت دلم سوخت وبهت شیر  دادم در ضمن 2 روزه که مای بیبی نمی بندمم دارم بهت آموزش میدم که جیش داری بگی تا به الان که به خیر گذشته حالا ببینیم ادامه ماجرا چی میشه     چهره محیا موقع قهر کردن   ...
1 شهريور 1393

دینا ومحیا

دینا دوست محیا ست مدت 3 سال باهم همسایه بودیم تا اینکه یک هفته پیش اسباب کشی کردن وبه مکان دیگه ای رفتن دیشب ما شام خانواده دینا رو دعوت کردیم اومدن خونه ما اونقدر تو ودینا باهم دعوا کردین  گریه کردین که حد نداشت دینا گاز میگرفت تو هم چنگ میزدی خلاصه کمی که ساکت شدین چند تا عکس هم از تو ودینا گرفتم اون هم با چه سختی    دینا متولد91/9/24 حدود 34 روز از تو بزرگتره              این تصاویر حدود ساعت 12 شب گرفته شده ...
1 شهريور 1393

خونه خاله زهرا دوست خاله الهه

روز پنج شنبه به اتفاق عزیز وخاله جون رفتیم خونه خاله زهرا که دوست خاله الهه بود مامان خاله زهرا هم  که ما بهش خاله حلیمه می گیم دوست عزیز بنی میشه .وقتی وارد خونه شدیم ،یه خونه خیلی تمیز  تازه عروس وداماد همه چیز مرتب بود اما با وارد شدن قدم مبارک تو حتی10 دقیقه هم نگذشته بود که همه جا رو بهم ریختی ما هم غرق صحبت وتماشای آلبوم عکس شدیم وخلاصه بی خیال کارهای  تو .داداش مسعود هم اونقدر زنگ زد مجبور شدیم که برگردیم خونه خونه خاله حلیمه نزدیک خونه  دایی ابوطالب شونه وقتی خاله رو رسوندیم یه سر هم رفتیم پیش رضا کوچولو ،خیلی ناز شده  تو هم رضا رو ناز کردی بوس کردی بعد خداحافظی کردیم همراه خاله وعزیز اومدیم...
1 شهريور 1393

جشن نامزدی دایی

از 18 مرداد به مدت 12 روز نتونستم وبلاگ دخترم محیا را به روز کنم ،مشغول خرید وآماده شدن وتدارک  برای جشن نامزدی دایی جون محیا بودم . جشن فوق اللعاده قشنگی بود خیلی به همه خوش گذشت  انشالله خوشبخت بشن        ...
1 شهريور 1393

واکسن 18 ماهگی

محیای عزیزم 28 تیر ماه نوبت واکسنت بود اما بخاطر شهادت امام علی( ع) که تعطیل بود یک هفته عقب افتاد  بعد هم که رفتیم طرود باز یک هفته هم عقب افتاد بالاخره 11 مرداد ماه واکسن 18 ماهگی رو زدی  تا 6 سالگی واکسنی نداری  محیا جون وقتی با دوتا دستام پا ها ودست هاتو محکم نگه داشته بودم که خانمه بتونه واکسنتو بزنه  دلم گرفت .کم مونده بود که گریه کنم .بعداز وارد کردن سوزن به پای تو چنان جیغی کشیدی که  توی در مانگاه فقط صدای تو بود کمی بهت شیر دادم تا آروم شدی خانم جوانمرد گفت  هر 4 ساعت قطره استامینوفن بده وکمپرس گرم وسرد کن این واکسن خیلی درد داره وبچه رو اذیت  می کنه اما خوشبختانه تو خیلی آروم ...
18 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا بانو می باشد