عروسی پسر دایی مهدی
روز پنج شنبه 93/6/13 ساعت 4 بعد از ظهر به سمت فیروزکوه حرکت کردیم ناهار نخورده بودیم گردنه
بشم توقف کردیم ناهار خوردیم خاله الهه ودایی هاشم هم با ما بودن .
مراسم عروسی هم خیلی زیبا بود ازت نتونستم عکس بگیرم چون خیلی گریه می کردی
وبهانه گیر شده بودی یعنی ترسیده بودی بخاطر اورگ ودیجی . زمانی که ما ناهار می خوردیم تو خواب بودی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی