رفتن به مهمونی
یه روز بعد از عید فطر همگی رفتیم خونه دای قربان هم عید دیدنی هم برای ناهار دوستت غزل هم بود
اولش تو خواب بودی اما بعد از بیدار شدنت توی حیاط به اتفاق داداش مسعود وفاطمه خانم دختر
خاله غزل کلی بازی کردین
واین هم یه عکس قشنگ از غزل خانم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی