شب به یاد ماندنی
دیشب خونه بابابزرگ وعزیز رفته بودیم دایی و زندایی هم بودن تو خیلی خوشحال بودی
داداش مسعود و دایی یه عالمه با تو بازی کردن خودت هم یک لحظه آروم نبودی
اگه خاله جون ندیده بود از روی مبل پایین می افتادی و خدا میدونه که چی می شد
بابا محمد هم روی مبل با اون همه سر وصدا خوابیده بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی